سلام خدمت دوستای گلم...
این یه وبلاگه برای همه اونایی که عشق داستان پلیسین
داستانامون تقریبا کوتاهه ودرباره یه کاراگاه خیلییییییی محبوبه(شرلوک وهمکار عزیزش)
خب امیدوارم ازشون خوشتون بیاد ونظر یادتون نره
شرلوک عصبی و آشفته روی صندلی مخصوصش نشسته بود ...
جان ...جان هرچه زودتر یه پرونده برای من پیدا کن می فهمی ؟هرچه زودتر
جان با بی تفاوتی شانه ای بالا انداخت و گفت شرلوک خودت از صبح ده بار سایت رو چک کردی چیز به درد بخوری پیدا نکردی وتمام معما هارو رو کمتر از یک دقیقه پاسخ دادی
جان محض رضای خدا انقدر روی اعصابم راه نرو به نظرت گم شدن یک کیف بی ارزش که معلومه خانم مری توی بانک جا گذاشته ودعوای دوتا همسایه مهمه؟اینارو هر بچه ای هم می تونه جواب بده وای خدای من سرم
شرلوک به تکان دادن عصبی پاهایش ادامه داد وجان با خیال راحت مشغول نوشیدن قهوه اش شد
خانم هادسون از پایین فریاد کشید:پسرا مراجعه کننده
شرلوک با عجله ازروی صندلی بلند شد
مردی با یک لباس آستین کوتاه چهار خانه و شلوار مشکی و یک کیف مشکی وارد اتاق شد
شرلوک نگاهی به او انداخت و او را به سمت صندلی مخصوص مراجعه کنندگان راهنمایی کرد
خب آقا خودتونو معرفی نمیکنید؟
مرد دستپاچه نگاهی به شرلوک انداخت وگفت چرا من..مایکل فاکس هستم شغلم
شرلوک حرفش را برید خب آقای فاکس شما یک مهندس هستید ...
جان فریاد زد شرلوک خودنمایی نکن
جان بزار حرفمو بزنم... خب داشتم میگفتم شما یک مهندس تازه کارید ازاونجایی که شلوارتون در عین نو بودن کمی گچی شد و کیفتون خیلی رسمی وهیچ همخونی با لباستون نداره معلومه که تازه حقوق گرفتید واین کیف رو از یکی از حراجی های لندن خریدید و اینکه شما عاشق وسایل آنتیک و عتیق هستید و اینکه چطوری متوجه شدم شما مهندسیداول از روی کیفتون و دوم از روی کفشاتون که کمی خاکی شدن و از زاویه ای که شلوارتون خاکی شده میشه حدس زذ شما از سر یه ساختمون سراسیمه به اینجا اومدید و چنان هیجان زده بودید که متوجه نشدید چی می پوشید وحتی تلفن همراهتونو با خودتون و نیاوردین خب آقای فاکس امیدوارم که موضوع مهمی باشه
مرد بیچاره به شرلوک نگاه می کرد و تند تند پلک میزد
آقای فاکس شروع کنید
آقای شرلوک جسد ...من خودم اونو با چشمای خودم دیدم همونطور که گفتید من یک مهندسم و امروز توی یکی از محله های قدیمی لندن ساختمونی رو خراب میکردیم وقت ناهار که همه ی کارگرا رفته بودن درخششش چیزی توجهمو جلب کرد سمت کوپه ای خاک رفتم گردنبند گرون قیمتی ازش بیرون زده بود همونطور که خودتون گفتید من عاشق وسایل عتیقه ام جلو رفتم وخاک روی گردنبند رو کنار زدم متوجه یه چیز سفید رنگی شدم تمام خاک هارو کنار زدم یه اسکلت بود با اون گردنبند دستش ...
شرلوک حرف مرد را برید خب آقای فاکس به نظرم این یه قتل ساده اس وبهتره به اداره پلیس مراجعه کنید
اما آقای شرلوک چیز عجیبی که هست عکس ونوشته ی توی اون گردنبنده
چی توش نوشته شده؟
توی گردنبند یک عکس از صورت یک کودک و یک نامه به این مضمون گذاشته شده بود:مرا به خاطر عشق به تو کشتند (توماس)
ادامه دارد....
.: طراحی شده توسط تک اسکین :.